عيسي براي شاگردان مثلي آورد تا نشان دهد که بايد هميشه دعا کنند و هرگز دلسرد نشوند .
فرمود : در شهري قاضي اي بود که نه از خدا باکي داشت ٬ نه به خلق خدا توجهي . در همان شهر بيوه زني بود که پيوسته نزدش مي آمد و از او مي خواست دادش از دشمن بستاند .قاضي چندگاهي به او اعتنا نکرد .اما سرانجام با خود گفت : هر چند از خدا باکي ندارم و به خلق خدا نيز بي توجهم ٬ اما چون اين بيوه زن مدام زحمتم مي دهد ٬ دادش مي ستانم ٬ مبادا پيوسته بيايد و مرا به ستوه آورد !
پندها:
آيا خدا به داد برگزيدگان خود که روز و شب به درگاه او فرياد بر مي آورند٬ نخواهد رسيد؟